Goli Taraghi عموجان در جایی خوانده بود که تمام اتفاقات عالم به هم مربوط است. خواسته بود در این باره اظهار فضل کند اما بهش مجال حرفزدن نداده بودند. ولیکن، برای یک بار در زندگی حرفش درست بود و آنها که سر میز شام گرم خوردن بودند نفهمیدند که چه نخهای نازکی از هر کلمه، از برخورد آنی، از هر حادثهی جزئی، آویزان است و چهگونه این رشتهها، مثل الیاف رنگین فرشی کیهانی، درهم تنیدهاند. اگر آن پشهی ناچیز، در آن شب کذایی، پای امیرعلی را نگزیده بود، احتمالا، آبازآب تکان نمیخورد و مسیر سرنوشت امیرعلی و ملکاذر و مادرش و عموجان و شرکت وادرات نخ و قرقرهسازی عوض نمیشد. همچنین مسیر سرنوشت من؛
Genres:
Short StoriesFictionNovelsShort Story CollectionIranLiterature
263 Pages