پنجره

فهیمه رحیمی
2.66
593 ratings 52 reviews
داستان دختری با چشمان زيباست که عاشق معلم ادبیات شان که البته همسایه شان نیز هست می شود. کاوه که پسری خشن و منضبط است چندین بار در کلاس درس از خطاهای او می گذرد -کاری که هیچ وقت با دانش آموزان دیگر انجام نداده یعنی گذشت!! ... ایستاده بودم منتظر به امید دستی که پنجره ام را بروی روشنایی باز کند و تو آن را گشودی با سخاوت خورشید و رحمت باران. دانه ام را از کویر نادانی برون آوردی و در دشت علم رویاندی. من با دستهای تو بارور شدم و رشد کردم تو مرا به انتهای دشت بردی در آنجا اقاقیهایی دیدم که نور می پاشیدند و از دیار شب گذر می کردند. تو یک اقاقی به دستم دادی و راهم را روشن نمودی اینک ما ایستاده ایم. من و تو، تا که باز کنیم پنجره بسته را بر روی طالبان نور. روبرویمان دریچه ای است که بدشت روشنایی گشوده می شود.
Genres: Novels
454 Pages

Community Reviews:

5 star
90 (15%)
4 star
80 (13%)
3 star
127 (21%)
2 star
129 (22%)
1 star
167 (28%)

Readers also enjoyed

Other books by فهیمه رحیمی