مهدی شریفی اين كتاب با فصلهای: فرشته، بابابزرگ، كلاه حصيیي، گوسفندها، آدمها!، ادكلن، شمال! و قبر! همراه است.
مهدي شريفي در يادداشتی در ابتدای کتاب مینويسد: «خدا زندگي آدمهايش را كه مینوشت، من را گذاشت توی فصل برگها. شدم متولد پاييز شصتوهفت. همان سالهايی كه قم بيابان بود؛ نه مثل حالا گمشده زير خروارها رنگ و خيابانهای شلوغ!
نوشتن را بيشتر از خواندن دوست دارم. فقط به اندازهای میخوانم كه بتوانم بنويسم.سال هشتادوسه گفتند «بنويس تا نوشتن را ياد بگيري.» شروع كردم به نوشتن و ميان همهي كاغذهاي مچالهي اين سالهايم، تنها شد اولين و تنها نوشتهاي كه خواستم خوانده شود.حالا توي همان شهري كه زماني بياباني بوده، زندگي ميكنم و داستان ميخوانم و هنوز دلم ميخواهد بنويسم.اگر شلوغي خيابانهاي شهر بگذارد.»
Genres:
156 Pages