محمد محمدعلی معمار او را به کناری کشید و آهسته زیر گوشش گفت: "سلمانی و آقای سرناچی و جامهدار سم داشتن."
مشدی حبیب پرسید: "سم داشتن؟"
معمار هیجانزده گفت: "چطور تاحالا ندیدی؟"
مشدی حبیب با یک دست شانهی معمار را گرفت و با دست دیگر پاچهی شلوار خود را بالاتر زد تا بهتر دیده شود: "سم که چیزی نیست، منم دارم معمار!"
Genres:
160 Pages